۲۲ اسفند ۱۳۹۱

شاید آن‌قدر مست باید بود که دیگر نباشی یا نسیمی باشی که بر پوست می‌نشیند و برمی‌خیزد، خنکی مطبوع بال زدنِ کبوتری که می‌خواهد بر شانه‌ات بنشیند و بعد دیگر یکی‌دو استکان که اضافه بخوری شبنم خنک بر پوست نشسته بر‌می‌خیزد و همان لرزش زیرپوست، گرمای مداوم روزهای شرجی، خواهد ماند.

بره‌ی گمشده راعی
هوشنگ گلشیری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر