من دیگر پناهی ندارم.
چای تلخ
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
من در بهارت نیستم
از ساعت یک و سه دقیقهی بامداد بیست و چهار بهمن، من دیگر کلید خانهات را ندارم. غریبه شدم برای تو و اون خونه و اون بچه. دیگه نباید بپرسم نرگست گل داده یا نه. نباید بپرسم شام و ناهار چی خوردی، چه فیلمی دیدی، تو سفر چی کار میکنی. دیگه بهم نمیگی مهمون که دعوت میکنی، چیزی میخری، کاری میکنی.
انقدر بزرگ شدم که بفهمم از این درد نمیمیرم ولی برای تحملش خیلی توانم کمه. تمام خوشحالیا و ناراحتیامو با تو میگفتم و الان لالم.
آدم چقدر جون باید بکنه، چقدر دل باید ببُره؟
هزار حرف دارم باهات که نگفتم. هزار کار که نکردیم. اگر روز دیگهای توی سرنوشتمون با هم بود، باز هم بهت میگم که دوستت دارم.
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دستهای سیمانی
توی این چند ماهه، باورم شده بود که میتونیم زندگی کنیم. باورم شده بود میشه خوشحال بود، میشه مث باقی آدما زندگی کرد. باورم شده بود بلدم. هی ولی نمیتونم. زورم نمیرسه انگار به خودم و تمام دنیام. به خودم بیشتر از همه زورم نمیرسه. سی و نه سالم داره تموم میشه و همون یهخرده امیدمم به یه چیزایی داره از دست میره. دیگه هیچی ندارم. خالی خالی. بی ذرهای شوق برای هر چیز
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
کنار اقیانوس مردن
نمیدونم کجای ماه هستیم و اوضاع هورمون چیه ولی این حال، حال الان و امروز و دیروز نیست. دلم میخواد تو همین هوای ابری بمیرم و خاکسترم کنن و وقت غروب که آسمون نارنجیه، رو همین اقیانوس لعنتی بریزن. دلم نمیخواد هیچ آیندهای رو که بهترینش کنار تو بودنه. دلم هیچ فردایی رو نمیخواد که چه خوشحال باشم چه همون همیشگی. عزیزدلم من هیچی نمیخوام غیر نبودن. هیچی واقعی.
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
امانم
دوماه پیش، همچین شبی اومدم پیشت. مهمون داشتیم و دیر رسیدم پیشت. گفتی نیام. گفتی آزار دارم. کم حرف زدیم، کم نگاهم کردی، زود خوابیدی، تا صبح هزار بار بیدار شدم و نگاهت کردم. کاش یکی از اون هزار بار رو به جای بیدار شدن، مرده بودم.
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
منو میتونی ببخشی؟
جان دلم
خیلی وقت بود داشتم بهش فکر میکردم
و بلاخره گفتم بهت
و منتظر جوابتم برای باقی زندگی
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
عکسهای دونفرهای که من ندارم
توی اون شهر چندتا عکس داریم که داریم همدیگه رو میبوسیم یا من تو رو میبوسم و تو رو به دوربینی یا من چشمم به دوربینه و لبهای تو روی گونهی من. کی دوباره همچین عکسی میگیریم؟ کی قراره از خواب بیدار بشم؟ کی میتونم بگم میخوام زنده بمونم؟
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
۲۸ تیر ۱۴۰۲
۱۶ تیر ۱۴۰۲
ماه گفتی بهم
کاش اگه قراره زنده بشم، تو بسازیم
کاش از اول تو درستم میکردی
دست تو بهم میخورد
تو بهم جون میدادی
تو منو قشنگترین آدم دنیا کردی
۱۴ تیر ۱۴۰۲
هزار تکهی پراکنده میشوم
۰۶ تیر ۱۴۰۲
صبحها که بیدار میشوم
دوربین را میگرداند سمت پنجره و گلدانهایی که نیست
دور هم جمع شدند و غذا میخورند پشت میزی که من اونجا نیستم و در آشپزخانهای که جای من توش خالی نیست
عکسهای روی گوشی یادآوری میکنند روزهایی رو که دیگه نیستند
دلتنگم
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
سوخاری نایتز
شاید وقتی برگشتم.
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
مرگ مگر اثر کند
تمام زندگیم شده خیال
خیالتو زندگی میکنم، تو خیالم سفر میرم، با ساعت خیالم میخوابم و بیدار میشم.
هزار کار، هزار آرزو
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
عیدهای بی تو
دوست دارم در تمام کافهها ببوسمت
دوست دارم با تو در تمام کنسرتها اشک بریزم
با همهی آهنگها لمست کنم
دوست دارم همهی صبحها با طعم نفست بیدار شم
دوست دارم توی همهی جاهای قشنگ دنیا سر رو شونهت بذارم و عکس بگیرم
دوست دارم توی همهی مهمونیها بهم بگی جانم و همه بشنون
دوست دارم در همهی اتوبانها
آخ
هر روز
همیشه
دوست دارم زندگی کنم با تو و اشک و اشک که امان نمیدهد و تمام زندگی که یا دیر رسیدم یا زود و تمام این سالها که بی تو گذشت
عمرم
عشقم
عیدت مبارک
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
۱۱ بهمن ۱۴۰۰
خدا در جزئیات است
وقتی یادت میاد که کسی زیرلب گفته عاشقتم و فکر کرده تو دلش گفته، ولی تو صداشو شنیدی. حرکت قشنگ لبهاش رو دیدی.
۰۸ بهمن ۱۴۰۰
تا کی دوباره روشنش کنیم
حواسم هست که دستم اشتباهی بهش نخوره.
حواسم هست که اشتباهی یاد بودنت نیوفتم.
اون چراغ بیچارگی جدیدمه.
۲۳ آذر ۱۴۰۰
عکس سهنفره
۱۶ آبان ۱۴۰۰
از هر طرف که بخوانی درد است
همهچیز رو باید باز تجربه کرد و باز درد کشید و هزارباره برید و باز اندک امیدی هست که زنده نگهت میداره و باز درد میکشی و باز درد میکشی و باز درد میکشی.