۰۷ بهمن ۱۳۹۳

قصه مجنون نگه كن*

بشه شش ثانيه مثلاً.
جانم - سكوت - جانم - اسمم كه الف‌‌ش ناتموم مي‌‌مونه و
همين.
صدا رو ميشه ديد؟
جانم رو نفس كشيد؟
اسمم كه اون‌‌طور جانمِ كشيده‌‌اي قبلش مياد و بي‌‌فاصله بهش مي‌‌چسبه.
اسمم كه شنيدنش از زبون يه آدم ديگه لبخند به لب و اشك به چشمم مياره.
جنون سي‌‌سالگي رو كجاي اين زندگي شيشه‌‌اي پنهان كنم؟
شش ثانيه رو ششصدبار زندگي كردم.

*اوحدي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر