که زن ظرف بشوره و مرد از دور جان بگه و بیاد نزدیک تو بغلش بگیره.
فکر میکردم تو فیلماس که از عشق و جنون میخوابن و تو تن هم گریه میکنن و میخندن.
که لباس رو نشسته نگهمیدارن که عطر تن دیگری، رد رژلب بمونه روش.که زن نفسش میگیره و مرد از نفسش بهش میدمه.
هی! حواست هست؟
من فیلمها رو زندگی کردم!
تو بگو حالا چی؟ اینهمه تلخ، این همه درد؟
فیلمه دیگه! تهش یهو میشه این.
دیر و دور و دریغ.
سیاه سفیدِ تلخ
زندگی همینه جان من!
شیرینیت رو زبونمه
شیرینیش تو دلم.
تهش هرچی
به جان تو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر