۰۴ آبان ۱۳۹۱

ملیحه گفت: دکتر، یه بچه پیدا کرده‌ن، شما شنیدین؟
دکتر گفت: بله.
ملیحه گفت: حالا کجاس؟
دکتر گفت: گذاشتنش تو انبار.
ملیحه: انبار؟ یه بچه‌رو؟ توی انبار؟
دکتر گفت: می‌دانید ما این‌جا سردخانه نداریم.
ملیحه گفت: بعد چه‌کارش می‌کنند؟
دکتر گفت: تا فردا نگه‌ش می‌دارند، اگر کسی دنبالش نیامد خوب، دفنش می‌کنند.
ملیحه گفت: اگه نیومدن، اگه کسی دنبالش نیومد میشه بدینش به ما؟!
دکتر گفت: چه‌کارش کنم؟
طاهر گفت: بچه‌رو بدن به ما؟ بدن به ما که چی ملیحه؟
ملیحه گفت: دفنش می‌کنیم، خودمون دفنش می‌کنیم. بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم.
همین حالا هم، انگار، انگار دوستش دارم...



یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
بیژن نجدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر