۲۵ مرداد ۱۳۹۴

ق مث قاسم، مث قابلمه که دیگ صداش می‌کنن

وقتی اون بالا بودیم، دلم می‌خواست ازم عکس بگیری.
از کنار، از موهام که توی باد داشتن تکون می‌خوردن مثلن.
نگفتم ولی.
نمی‌شد.
یا که خب، بعدش چی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر