چای تلخ
۰۲ تیر ۱۳۹۵
دلتنگی به هزار شکل و بیشتر
کلاس که تموم شد، دلم نمیخواست چیزی که ساختم رو بذارم تو کیفم.
تا برسم به اتوبوسهای تجریش فشارش دادم تو مشتم.
نشستم تو ماشین و دیدم هیچ کسی نیست که دلم بخواد نشونش بدم یا راجعبه اینکه چطوری ساختمش یا کشیدمش یا بعداً میخوام چیکارش کنم باهاش حرف بزنم.
گذاشتمش تو جعبهی قرمز ته کیف ابزارم.
هنوز همونجاس.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر